» تمامی کالاها و خدمات این فروشگاه ، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است .
فروشگاه ساز رایگان فایل فروشگاه ساز رایگان فایل
مقاله چهره پردازی و صحنه آرایی از دیدگاه هنر گرافیک در شاهنامه محمدرضا رضایی 1394/11/10 دسته بندی : پروژه و مقاله 0

عنوان : مقاله چهره پردازی و صحنه آرایی از دیدگاه هنر گرافیک در شاهنامه

اين فايل با فرمت word و آماده پرينت ميباشد

فهرست مطالب
چكيده               4 
پيشگفتار               6 
مقدمه               8
فصل اول :  رستم كيست ؟             11 
          ( دوران زندگي خانوادة رستم )
فصل دوم : رستم چگونه مردي است ؟             26
          ( صورت وسيرت رستم هنيت و سلاح و اسب رستم )
فصل سوم: « هفت خوان »      44
         ( جنگ هاي رستم موجودات اساطيري در هفت خوان )
فصل چهارم : بررسي چهره هاي مختلف هفت خوان از ديدگاه چهره پردازي    54
فصل پنجم : شناخت مكالمه و كلام در نمايش       69
نيروهايي كه در روند نمايش دخيل هستند 
فصل ششم : بررسي فضا و صفحه هاي هفت خوان        75
خوان اول       76
خوان دوم        79
خوان سوم       84
خوان چهارم            90
خوان پنجم    94
خوان ششم  102
خوان هفتم  106
فصل هفتم : داستان مرگ جهان پهلوان رستم  115
فصل هشتم : پيشنهاد و نتيجه گيري  127
خلاصة كار عملي  128 
فهرست منابع 
 
چكيده : 
اولين مسئله در اين رساله ، به بررسي شخصيت رستم و جايگاه او در تفكر اساطيري ايراني و بويژه نقش او در  «شاهنامه » اختصاص دارد . در ضمن ، پيشينه خاندان سام و نريمان و رستم دستان ( چنانچه حكيم فردوسي بر ما مي نماياند ) مطرح مي گردد.  از سوي ديگر ، از ديدگاه مورفولوژي ( ريخت شناسي و سيما شناسي و .. ) و در آلات وادوات جنگي اين پهلوان رستم و تنها ياورش رخش بحث به ميان مي آيد . 
نكته ديگر صفات نيكوي رستم است كه به گونه اي خاص در وجود او جمع شده‌اند.  همچون : زورمندي ، هنرمندي ، اعتقاد (توكل ) ، مدبّري ،‌ علاقه به رزم و بزم ، زبان آوري ،‌ وفاداري ، جوانمردي و پهلواني عيان مي گردد .
نكته ديگر اينكه در هفت خوان ، نماد تعالي رستم است ،‌ و رستم  مظهر انسان كامل ايراني است كه با موجودات اساطيري همچون اژدها و ديوان ، برخوردها و چالش دارد . 
قسمت دوم اين نوشتار به بررسي هفت خوان ، وجه نمايش آن از زاويه ديد انسان امروزي بررسي شخصيتها و چهره ها در ادبيات …  - ( چنانكه متعارف است ). پرداخته است . تصاويريكه به نوعي يك ؟ « تيپ » را به مامعرفي مي كنند . همچون جادوگر ، كودن ،  مست و ………
در پايان نگارنده به  موضوع اصلي ( با پيش زمينه مطرح شده ) پرداخته است .
فضا سازي فردوسي در «‌خوان ها » نحوه نمايش صفحه ها و توصيف از آنها و بررسي شعراو از نگاه تصويري و گرافيكي ، چنانكه طرح موضوع از اين نكته شروع مي شود. 
نتيجه گيري : شاهنامه بطوريكه  تاريخ نقاشي ايراني نشان داده – تصويري ترين و خوش پرداخت ترين ، روايت ادبي است كه در نحوه بيان فضا ، صفحه ها ، حالات چهره هاي انساني و حتّي حيواني ، رنگ ها و توصيف موجودات اساطيري جايگاه قابل توجه و مثال زدني دارد . . 
 
پيشگفتار 
براي پژوهش در اين مورد تقريباً هر آنچه از آثار نقاشان ايراني ، براي شاهنامه تصوير سازي شده بود ، مطالعه كردم ، گفتن اينكه همة اين تصاوير را مطالعه كرده ام شايد به واقعيت نزديك نباشد . اما تقريباً هر آنچه به دستم رسيد با دقت مطالعه و با شعر مورد نظر ( خوانهاي هفت خوان ) مطابقت دادم . از ديگر منابع مورد استفاده ام سنگ غارهاي شيراز ( زندان كريم خان زند ) ، كاشي قهوه خانه هاي قديمي ، بررسي كاشي در ورزشگاه شهيد شيرودي منتقّش است و اين كاشي ها از سردر دروازه اي در ميدان ارگ آورده شده است ، بسيار بهره بردم .
بهره بردم . اما در بسياري از موارد نير با مشكلات متعددي برخورد كردم . ازجمله عدم موافقت بعضي از مراكز و موزه ها جهت بهره يابي از آثار موجود در اين موزه ها.
لازم به تذكّر است كه جهت آوري اين مجموعة از متن شاهنامه به تصيحح ژول مول بهره گرفتم و با بررسي و مطالعه شاهنامه (بخصوص هفت خوان ) در مواردي – كه متأسفانه منبع تحقيقي مناسبي نيافتم ،  بر اساس استنباط شخصي پيش بردم . اما آنچه مسلم است در اين رساله تدوين يافته كتاب شاهنامه و پيش از هركس استاد بزرگوارم دكتر جابرعناصري راهنماي من در اين پژوهش بودند . اگر كوتاهي و قصوري بوده از جانب نگارنده است واگر نكته مثبتي وجود داشته است مرهون لطف استاد بزگوارم دكتر جابر عناصري است ».  
 
مقدمه 
شاهنامه كتاب تاريخي ما ايرانيان است ، شايد در هيچ دورة تاريخي ايران به كتابي ، بيش از شاهنامه به لحاظ  مصّور سازي پرداخته نشده باشد و تقريباً بيش از هر كتاب ديگري مورد توجه پادشاهان به جز سلطان محمود غزنوي كه قدر حكيم را ندانست.  و همچنين مغرضاني كه با فرهنگ ايران ميانه خوبي ندارد نقاشان به اين دليل كه كتاب فرودسي بيش از هر كتاب ديگري تصويري است . به اين كتاب عنايت خاصّي داشتند.  و اين مهم هم در بيان فردوسي و هم روايات اساطيري آن نهفته است . از اين رو  شاهنامه هم مبدأ تصوير سازي ايراني است و هم منبع پژوهش . اما هيچگاه نه جايگاه تصويري ( ونه تصوير سازي ) آن اعتنا نشده  است . از اين رونگارنده صمم گرديد كه بامختصر معلومات خود پژوهشي هر چند محدود در اين مورد انجام دهد . اگر چه اين پژوهش محدود به هفت خوان رستم است ومنابع تصوير سازي اين  فصل شاهنامه زياد ، امّا در رشته هاي ديگر هنري تقريباً به آن پرداخته نشده است . منظورم از رشته هاي ديگر هنري ، سينما و نمايش است چرا كه عليرغم نگاه اساطيري موجود در اين فصل به نوعي مي توان نگاه عارفانة فردوسي را هم به آن افزود ، آن نگاه هم شايد در تحول رستم پس از گذراندن هر مرحله از هفت خوان است و اين نكته مي‌توانست و مي تواند  - منبعي براي راويان داستانهاي شاهنامه باشد . شاهنامه     علي رغم نگاه اسطوره اي خود كاملاً ملموس است و تنها نكته آن بيان تصويري فردوسي است . خواننده شعر فردوسي با شخصيتهاي آن كاملاً احساس قرابت مي كند،  حالات شخصتها ، تغيير فرم چهره ها ( آنچه  كه ميان نمايشنامه نويسان مرسوم است يعني  ميميك صورت ) فضاي بزم يا رزم ، معاشقه يا مجادله و حتي چهرة رخش در شعر فردوسي براي خواننده كاملاً تصوير شده است . از اين رو مهمترين منبع براي نگارنده همان كتاب وزين فردوسي بوده است .
به همين دليل در بعضي موارد كه منبع پژوهشي معتبري نيافتم براساس استنباط شخصي و با راهنمايي هايي بي دريغ استاد عناصري به تحليل فصل هاي هفت گانه هفت خوان رستم پرداختم . رستم نماد انسان ايراني است . پهلواني است كه در آزمون هاي مختلف دچار تحول روحي نيز مي شود او درخوان اول « خواب »‌ است و به لطف پروردگار و همّت رخش به سلامت جان به در مي برد . او چون هر انسان ديگر دچار فراز و نشيبهايي مي شود گاه حتي نافرماني مي كند. گاه نسبت به وعده‌هايش     فراموشكار مي شود و صد البتّه چون اسطوره است و با موجودات اساطيري به مبارزه بر مي خيزد . كمتر نكات منفي شخّصيت اش برخواننده مشخص مي گردد و اين آنچيزي است كه خواننده مي خواهد و فردوسي به آن جداً واقف بوده است. اسطوره هاي ايراني در بسياري از موارد برخاسته اسطوره هاي ايراني در بسياري موارد برخاسته از شاهنمامه فرودسي است . و در هيچ كتاب ديگري انديشه انسان چنين به مرزهاي فرا واقعي و عالم خيال ايراني وارد نشده است . همة آنچه پهلوان ايراني را   مي آزمايد و حتي دشمن اوست در بالاترين وخطرناكترين شكل ممكن در اين كتاب وزين جمع شده است. توران و تورانيان همواره نمادي از دشمن و متجاوز براي اين مرز وبوم بوده اند و فردوسي در واقع آنچه را كه در ناخود آگاه ذهني خواننده ايراني وجود داشته، عيان كرده است . از اين رونشانة فرهنگ ايراني است هم براي جماعت ايراني و هم غير ايراني و شايد علّت آنكه پادشاهان ايراني سالها براي مصور سازي يك نسخه از شاهنامه منتظر مي ماندند و پس از مدتي آنرا پيشكش ممالك ديگر     مي كرده اند ، اين بوده كه آنرا عامل و نماد قدرت و فرهنگ ايراني مي دانسته اند كه براي ديگران هم ملموس بوده است . 
رستم كيست ؟ 
دوران زندگي و خانوادة رستم 
رستم ، جهان پهلوان ، تهمتن پيلتن ، كه  پهلوان اول شاهنامه است . تاريخ سيستان از قول فردوسي مي گويد « .. خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگر نيافريد‌….   وي معتقد است كه در حماسة ملي ايراني نظيري براي او يافته نشده است . هر حماسه‌اي قهرماني دارد همة آرمانها و آرزوهاي يك قوم دروجود او مجسّم مي شود چون آشيل در ايلياد همروراما ، در راماياناني هندي . رستم نيز همة دوران پهلواني شاهنامه را برمحور وجود خود مي چرخاند . عجيب اين است كه اين مرد كه زندگيش ، آميخته به آنهمه افسانه است وجودش هرگز از يك انسان عادي خاكي جدا نمي شود . مردي است داراي گوشت و پوست و استخوان ، داراي ضعف ها وتوانائي‌هاي انساني ، حتي  روئين تن هم نيست . منتها نيروي جسمي وروحي او بر پيش آمدها غالب مي آيد . بخت و تأئيد خدائي نيز با اوست . حتي زماني كه اكوان ديواو را  از زمين بر مي گيريد و در آستانة نابوديش قرار مي دهد . وي با نيرنگ از چنگ او جان به در مي برد و اين بهيچ وجه غير عادي نيست كه كسي از آسمان بر دريا بيفتد و زنده بماند . شگفتي وجود رستم در آن است كه درعين  خارق العاده بودن ، انسان است . اگر از عمر دراز باورنكردني او در چند حادثه نظير هفت خوان بگذريم، ديگر تقريباً هيچ آمدي در زندگي او نمي بينيم  كه نتوانيم آن را با منطق خاكي خود توجيه كنيم . 
رستم ، پسرزال ، پسر سام ، پسرنريمان ، از خانوادة گرشاسب است و مادرش ، رودابه دختر مهراب شاه كابلي است . خانواده گرشاسب يكي از مهمترين خانواده هاي ايراني بوده و مردانش كه هر يك پس از ديگري پهلوان اول بوده اند هم به زور بازو و هم به فرزانگي شهرت داشته اند ،  قلمرو فرمانروائي آنها سيستان بوده است . رستم ، آنگونه كه در شاهنامه توصيف شده ، نشان دهندة يك پهلوان كامل در ايران داستاني است . اين مرد ، تجسّم انديشه ها و آرزوي پيشينيان ماست . كشش و كوشش بشر براي زندگي بهتر ، براي سير بسوي اعتلاو پيروزي بربدي و گزند و زشتي . بهترين جلوه اش را درپهلوانان حماسي مي يابد و رستم ، درميان اين پهلوانان حماسي مي يابد رستم ، درميان اين پهلوانان همة صفت هاي لازم را در خود جمع دارد. تنها مرگ است كه نمي تواند بر آن فائق شد . مرگ ، پايان سفر است . در زندگي پهلوانان ، مرگ ، قلّه زندگي است . مرگ است ، كه به زندگي هيبت و عظمت و معني مي بخشد، معني زندگي هر پهلوان در شيوة مردن اوست .
كودكي و نواجواني :‌
چون رستم مرد برگزيده است ،‌ طرز زاده شدنش هم بازداه شدن  ديگران فرق دارد . رودابه ، زن زال ، از همان دوران آبستني احساس مي كند كه كودكي غير از كودكان عادي  در شكم دارد. چون بچه از فرط درشتي نمي تواند از شكم مادر بيرون آيد ، زال از سيمرغ چاره جوئي مي كند . « مرغ فرمانروا » حاضر مي شود و دستور مي دهد كه رودابه را به عصارة سُكر آور مست كنند و پهلويش را بشكافند و كودك را از پهلويش بيرون آورند. 
سيمرغ دربارة كودك چنين پيشگوئي مي كند :  
   از اين سرو سيمين بر ماهروي    يكي شير باشد تو را نا مجوي كه خاك پي او بيوسد هژبر  نيارد به سر برگذشتنش ابـر  وز آواز او چرم جنگي پلنگ  شود چاك چاك و بخايد دو چنگ 
به گاه خرد سام جنگي بود به خشم اندرون شير جنگلي بود
خصوصيت ديگر رستم آن است كه ميوة عشق است ، عشق زال و رودابه كه دو نژاد ايراني و تازي را به هم پيوند داده اند  ( مهراب پدر رودابه ، نوادة‌ ضحاك است ) .
اين وصلت ميان دو خانواده اي صورت مي گيرد كه دشمن ديرينة با هم داشته اند .
چون كودك زاده مي شود ،‌نامش را « رستم »‌ مي گذارند و  از روي هيكل او پيكر اي از حرير كه به موي سمور آگنده شده ، مي سازند و آن را به نزد جدش سام مي‌فرستند، اين پيكره هيبت كودكانة رستم  را نشان مي دهد :   
يكي كودكي  دوختند از حرير  به بالاي  آن شير ناخورده شير  درون  اندرآگنده موي سمور  برخ برنگارنده ناهيد و هور  دو بازوش بر اژدهاي دلير  به چنگ اندرش داده چنگال شير  بزيركش اندرگرفته سنان  به يك دست كوپال و ديگر عنان 
رستم چنان است كه بايد دو دايه او را شير بدهند و چون از شير باز گرفته مي شود ، خوراك پنج مرد نصيب اوست ، در هشت سالگي اينگونه است :  
چو رستم به پيمود بالاي هشت  سبان يكي سرو آزاده گشت  چنان شد كه رخشان ستاره شود  جهان برستاره نظاره شود  تو گفتي كه سام يلستي به جاي  به جاه و به فرهنگ و ديدارورأي 
و چون سام در همين سن به ديدن او مي آيد ،‌از ديدارش شگفت زده مي شود : 
بدان بازو ويال آن قدّ و شاخ  ميان چون قلم ،‌ سينه وبر فراخ 
دورانش چوران هيونان ستبر   دل شير و نيروي پيرو هزبر
 
و رستم از همان هشت سالگي ، از دنيا اسباب جنگ مي خواهد . 
  يكي بــنده ام  پــهلوان  سـام  را       نشايم خورد خواب و آرام را 
همي اسب وزين خواهم و دروع و خود      همي تير ناوك فرستم درود 
نخستين عمل پهلواني رستم ،‌ هنگامي كه هنوز كودكي بيش نيست ،‌با كشتن پيل سپيد شروع مي شود . پيل بزرگ زال  از  بند  رها مي گردد و چون بيم آن است كه كساني را هلاك كند وهيچ كس را ياراي برابري با او نيست ،‌ رستم گرز نيايش سام را بر مي دارد و بر سر او مي كوبد و او را پاي در مي آورد . دومين عمل پهلواني وي رفتن به «كوه سپند » است براين كوه قلعة عظيمي كه مردمش ياغي و تا روز احدي به گشايش آن توفيق نيافته ، نريمان ، در پاي آن كشته شده ، سام كه به خونخواهي پدر برانجالشكر كشيده ، پس از آنكه سالها آن را در محاصره گرفته، ناكام بازگشته است . پس از هنرنمائي رستم در كشتن پيل سپيد ،‌پدرش او را مأمور فتح كوه سپند مي كند ، تاكين نيايش نريمان را باز خواهد . قلعه را بدينگونه براي او توصيف مي كند : :  حصاري به بيني سرانور سحاب  كه بروي پريّد پرّان عقاب  چهار است فرسنگ بالاي او  هميدون چهار است پنهاي او    پر از سبزه و آب و دينار وزر  بسي اندر او مردم و جانور 
زال براي آنكه ساكنان دژ را غافلگير كند ،‌ رستم و همراهيانش را درهيئت يك كاروان 
كه بار نمك دارند ،‌ روانة دژ مي كند ( نمك در دژكمياب است ) اين همان نيرنگي است كه بعدها رستم هنگام نجات بيژن از چاه افراسياب و اسفنديار نيز هنگام نجات خواهرانش از اسارت ارجاسب به كار مي برند .
نيرنگ در دژنشينان كارگر مي افتد وكاروانيان  را  بدرون راه مي دهند . شبانگاه ، رستم و يارانش ، كه سلاح زير جامه پنهان دارند ، حمله مي آورند و مردان قلعه را ازدم تيغ مي‌گذارنند و خزانة دژ را بتصرف در مي آورند . سپس آتش به قلعه در مي زنند و باز مي گردند . 
سومين عمل رستم ، گرفتن رخش است . رستم كه تنومندي و سنگين خارق العاده‌اي دارد ، نمي تواند بر اسبهاي عادي بنشيند . در اين زمان جنگ با افراسياب پيش مي آيد و بايد نخست اسبي براي پهلوان جوان جست . پس گله اسب زال را مي آورند . رستم دست بر پشت هر يك مي گذارد و مي فشارد ، پشت حيوان خم مي شود . مگر يك كرّه اسب كه فشار دست پهلوان را تحمّل مي كند . نام او رخش است ، با اين صفات : 
سيه چشم و بور ابرش و گاو دم  سيه خايه و تند و پولاد سم 
تنش پرنگار از كران تا كران   چو برگ گل سرخ بر زعفران 
به شب مورچه بر پلاسي سياه  بديدي به چشم از دو فرسنگ راه 
چهارمين عمل رستم ، آوردن كيقباد از البرز كوه است ، چون پس از مرگ ، گر شاسب تخت ايران تهي مانده است ،‌ بايد از خاندان شاهي كسي را جست و به پادشاهي فراخواند و اين كيقباد است . رستم ، به دستور پدرش ، تنها به جستجوي كيقباد روانه مي شود . همان گونه كه بعدها گيو به تنهائي به جستجوي كيخسرو مي رود . او را نزديك البرز كوه مي يابد و به نزد بزرگان ايران مي آورد .
پنجمين عمل رستم، جنگ با افراسياب است. پشنگ، پادشاه توران به ايران هجوم مي آورد و چون سپاه تابه جنگ او برود . زال ، رستم جوان را از اين كار بر حذر مي دارد: 
بدو گفت زال اي پسر گوش دار  يك امروز با خويشتن هوش دار  كه ترك درجنگ نر اژدهاست دم آهنج و در كينه ابر بلاست   در فشش سياه است و خفتان سياه    زآهنش ساعد ، و زآهن كـلاه   هـمه روي آهــن گــرفته به زر   درفـشي سيه بسته برخُود بَـر 
اما رستم اصرار مي روزد و به جنگ افراسياب روانه مي شود. كمربند او را مي گيرد و از پشت زين بر مي دارد . مي خواهد او را همينگونه نزد قباد ببرد كه كمربند مي گسلد افراسياب بر زمين مي افتد و سپاهيانش او را نجات مي دهند. همين نبرد   گرچه به مرگ افراسياب نمي انجامد ، موجب شكست و پراكندگي سپاه ترك مي شود  رستم كه خود را به انبوه لشكر زده است ،‌ از آن روز پهلواني شناخته مي شود كه هيچ لشكري در برابرش تاب مقاومت ندارد .
رستم فرزند زال و نوادة سام ،‌ هنگامي دركانون توجه قرار مي گيرد كه ايران و توران به منظور كسب برتري در عرصه هاي سرزمين و پادشاهي در كشمكش دائم به سرمي‌برند.  
گرچه نام نياي رستم ، سام ، و پدر سام ، نريمان در رابطه با كرساسپه ( گرشاسب ) افسانه اي در متون متأخر زردشتي آمده است .‌اما در اوستا نه از رستم سخني رفته است و نه از پسرش سهراب . به نظر مي رسد كه افسانه هاي رستم ، به گرو، داستان‌هاي مندرج در اوستا تعلق نداشته ، و بخشي از يك چرخة مستقل بوده است . يعني از پژوهشگران عقيده دارند كه رستم مربوط به دورة پاريتان ، در قرن اول ميلادي است . هنگامي كه پادشاهان هندو سيكتي در شرق ايران ، حكومتي مستقل تشكيل دادند . صرفنظر از اينكه جايگاه تاريخي ومنشأ او چگونه بوده است ، رستم به يكي از2 بزرگترين پهلوانان اسطوره اي ايران ، و نمادي از قدرت بدني و معنوي عظيم ، و ايثار در راه كشورش تبديل شد . 
در شاهنامه از زال ، پدر رستم ،‌ به تفصيل سخن رفته است ،‌ ولادت و نشو و نماي او درپيوند با پرندة حامي افسانه اي سيمرغ است ؛ اين پرنده نيرومند در زندگي رستم نيزنقش مهمي ايفا مي كند ، و درهنگامه هاي بحران زا  نجات او مي شتابد . هنگامي كه زال درخانواده اي كه مدت ها در انتظار داشتن فرزندي بوده اند .‌متولد مي‌شود ، شادي پدر با ديدن نوزاد تازه ولادت يافته به اندوه بدل مي شود . بدن كودك به پاكيزگي نقره و چهراني چون خجسته توصيف شده است . اما موهايش مانند يك پيرمرد سفيد است . سام از ديدن فرزندش با چنين سيماي عجيبي چنان آشفته مي شود كه از جهان قطع اميد مي كند . وي در يك راز ونياز شورانگيز با خداوند از او        مي پرسد دليل مجازاتش چيست ؟ كه به او فررند اهريمن ،‌با چشماني سياه و موهايي مانند ياسمن داده است . هنگامي كه پهلوانان مي آيند و دربارة اين نوزاد شوم سؤال مي كنند من ناگزيرم كه با شرم ايران را ترك كنم . من بايد چه بگويم ؟ بگويم اين فرزند يك ديو است ، يك پير دو رنگ است ، يا موجودي ماوراء طبيعي كه به يك پري شباهت دارد ؟ » 
 سام سرانجام فرزند خود را دركوههاي البرز كه نزديك به خورشيد و دور از آدميان است رها مي كند » و در نوزاد  بي گناه يك پهلوان را كه حتي فرق ميان سياه و سفيد را نمي داند »‌  در آنجا بر جاي مي گذارد . اما همان طور كه در اغلب داستان هاي اسطوره‌اي اتفاق مي افتد اين طفل كوچك با دخالت پروردگار توانا زنده مي ماند . خداوند سيمرغ را كه برفراز  قلمرو خود ، البرز به جستجوي غذا براي جوجه هايش در پرواز است به كشف اين طفل رهنمون مي شود . وي كودك رها شده را بر مي گيرد تا خوراك جوجه هاي خود سازد ، اماندايي به او مي گويد « از اين طفل شير نخورده مراقبت كن ، زيرا از تخمة او مردي پا خواهد گرفت به اين ترتيب ، زال با سيمرغ وخانوادة او بزرگ مي شود . در اين ميان خبري به دربار سام مي رسد مبني بر آنكه جواني سروبالادر كوه ها زندگي مي كند هنگامي كه سام با مشاوران خردمند خود از رويايي صحبت مي كند كه در آن سواري پيام شادي بخش زنده بودن فرزندش را به او داده است ، آنها او را ترغيب مي كنند كه به جستجوي فرزند سپيد موي و سپيد پوست خود بر آيد .
سام درارتفاعات كوه از خداوند طلب بخشش مي كند و درخواست مي كند كه طفل رها كرده را به او بازگرداند  زيرا مي داند كه او « تخمه اهريمن بدنهاد نيست »‌ سيمرغ كه از بالا نظاره گر است ، بلافاصله در مي يابد كه چرا سام به كوه آمده است . او      « زال » را ترغيب مي كند كه نزد پدرش بازگردد . زيرا لانة او ديگر براي فرزند بزرگترين پهلوانان ، جواني كه روزي پادشاه خواهد شد مناسب نيست . اما پيش از آنكه پهلوان جوان غمگين به نزد پدرش بازگردد سيمرغ يكي از پرهاي خود را به او مي دهد تا به هنگام خطر يا گرفتاري آن را آتش بزند و به او قول مي دهد كه بلافاصله حاضر خواهد شد .
ابا خويشتن بريكي پرّ من    همي باش در ساية فرّ من  
گرت هيچ سختي به روي آورند  زنيك وزبد گفتگوي آورند 
بر آتش برافكن يكي پّر من  ببيني هم اندر زمان فّر من 
كه در زير  پّرت بر آورده ام  ابا بچگانت  بپرورده ام 
زال  به قلمرو پدر خود در زابلستان (سيستان ) باز مي گردد . مدتي بعد بارودابه ، دختر شاه كابل ملاقات و ازدواج مي كند ، و رستم ،‌ پهلوان همة پهلوانان ،‌ از اين پيوند به دنيا مي آيد به روايت فردوسي ،‌ رودابه از طريق پدرش ،‌مهراب كابلي ، به ضحاك ، غاصب تاج و تخت ايران مربوط مي شود .
 
داستانهاي رستم 
قدرت جاويي سيمرغ ،‌بزودي به كمك طلبيده مي شود : به هنگام ولادت فرزند ، زال نوميد از رهانيدن رودابه از چنگ دردهاي غير قابل تحمل زايمان ، پر سيمرغ را آتش مي زند پرندة جادوي  بلافاصله از دل تاريكي آسمان ظاهر مي شود وبه گونه اي آرامش بخش به زال مژده مي دهد  كه بزودي صاحب پسري خواهد شد كه در بالاي يك سرُو قدرت يك پيل خواهد بود » و اين كودك نه به شيوة معمول بلكه با شكافتن پهلو به دنيا خواهد آمد. مادر با استفاده از معجون هايي كه سيمرغ تجويز كرده است و ماليدن پرپرندة افسانه اي بر زخم ،‌سلامت كامل خود را باز مي يابد . 
اين پسر رستم ناميده مي شود . و گفته مي شود هنگاميكه فقط يك روزه بوده ،‌گويي يكسال داشته است . در واقع رستم به چنان مردشير مانند نيرومند و توانايي تبديل   مي شود كه در نبرد با يك ژنده پيل هيچ مشكلي ندارد و با يك ضرية گرز خود ، او را بلافاصله از پاي در مي آورد . كردارها و نبردهاي پهلواني رستم بي شمار است ، و دلاوري و قدرت او با كمك اسب عجيب و به همان اندازه دلاورش ، رخش ، بيشتر مي شود . آنها به اتفاق يكديگر وارد يك سلسله ماجرا مي شوند ، از جمله هفت خوان را پشت سر مي گذارند و طي آن با موفقيت با يك شير نبرد مي كنند . از يك بيابان بي آب و علف مي گذرند ، با يك اژدها مقابله مي كنند ، جادوگر را مي كشند وسرانجام ديوان را از پاي در مي آورند. يكي از اين ديوان ، ديو سفيد بزرگ است كه كي كاووس ( كي اوس اوستا ) شاه شاهان را اسير كرده است آنها در رأس سپاهي از پهلوانان ديگر ،‌ قدرت پادشاهي را اعاده مي كنند و كي كاووس پيروزمندانه به سرزمين ايران باز مي گردد.
در اين ميان دشمني ايران و توران ادامه مي يابد و افراسياب ، پادشاه توران ،‌ هيچ فرصتي را براي حمله به ايران از دست نمي دهد . امّا به دليل دلاوري رستم « جهان پهلوان » و وفاداري او به شاه شاهان ،‌سپاه ايران معمولاً درمقابل اين  تاخت و تازها ايستادگي مي كند. و همين ايثار كامل براي ايران و شاه شاهان است كه رستم را به درون دام هايي كه افراسياب مي گسترد مي كشاند يكي از اين دام ها حتي باعث مي شود كه رستم فرزند خويش را كه به قصد بر تخت نشاندن پدر آمده است به قتل برساند .
رستم دريك سفر براي شكار در نزديكي دشت هاي توران به خواب مي رود واسب خود رخش را گم مي كند درجستجوي اسب ، به شهر سمنگان .‌واقع دركشور دشمن مي رود ، و در آنجا پادشاه محلي از او پذيرايي مي كند و وعده مي دهد كه رخش را پيدا كند. رستم تهمينه ، دختر زيباي پادشاه را مي بيند و تهمينه پس از شنيدن همة داستان هاي پهلواني رستم از اين واقعه استقبال مي كنند . رستم درست قبل از آنكه شهر سمنگان را ترك كند ،‌ نشان معروف خود را كه بر بازور مي بسته است  به همسرش مي دهد و به او مي گويد اين بازوبند بايد به كودكي كه متولد خواهد شد داده شود . اگر دختر بود بايد آن را به موهايش بزند و اگر پسر بود مانند پدرش به بازو بندد . 
 
--

خرید و دانلود | 3,500 تومان
گزارش تخلف به پلیس سایت
مطالب مرتبط